خیال من تا حالا عاشق پاشِق نشده بودم… یعنی اصلاً به زندگیِ مشترک و این حرفها فکر نکرده بودم… ولی وقتی تو رو با اون مانتوی گلبهی و روسریِ همرنگِ مانتوت سر به زیر تو خیابونِ امام دیدم بندِ دلم پاره شد… اون لحظه به خودم قول دادم که هر طور شده به دستت بیارم… هر طور شده تو رو تو خونهام، کنارم و توی آغوشم داشته باشمت! میدونستی که من هیچوقت زیرِ قولم نمیزنم؟
بهار بود اما شکوفه نای پا گذاشتنِ به این خانه که هر روزَش آمیخته شده بود با جنگ و دعوا را نداشت.
صدای عربدهی خروش چهار ستونِ خانه را لرزاند:
-دِ مگه دستِ توئه دخترهی خیره سرِ؟
و پشتِ بندش صدای جیغِ خزان:
-آره! دستِ منه چون زندگیِ منه…من نمیذارم زندگیام رو تبدیل به جهنم کنین…طوری که هر روز آرزو کنم کاش میمردم! به من چه که خُلود رو میکشن؟ بکشن! خربزه رو اون خورده من باید پای لرزش بشینم؟
خُلود داد زد:
-هوی خـ…
با پرتاب دمپاییای که مامان به سویش و برخورد دمپایی به کتفش حرفش قطع شد و ناباور گفت:
-اِ؟ مامان؟
نظرات
ارسال یک نظر